کادوهای تولدت
عزیزم امسال نشد که برات تولد بگیرم .شاید این حرفی که میگم همه بگن چه مامان بدی؟ واه واه!!! ولی اولا حسش نبود بعدشم شب تولدت دایی صادق اینا نبودن بخاطر بستری شدن و عمل بابابزرگ بنیامین رفته بودن تهران . امسال روز تولدت همزمان شده بود با روز مادر . پنج شنبه که با بابا اومدید دنبالم . خیلی خسته و کلافه بودم . حتی چندین بار هم به تو و بابا تذکر دادم که امروز اعصابم خیلی خورده (بی دلیل شاید بخاطر کار زیاد). به خونه که رسیدیم ، تو و بابا رفتید اتاق خواب و تو از همون جا گفتی : مامان ، چشات و ببند. حدس زدم که بابا بخاطر روز زن کادو گرفته . ولی هنوز عصبانیتم فروکش نکرده بود که دوباره باز جمله ات و تکرار کردی ، مامان چشات و ببند و من ...
نویسنده :
مریم محمدی
14:49